آخـرین تـه سـیـگـــــــــــارهـایـم را در شـیـشـه ای خـواهـم ریـخـت و بـه دریــــــــا خـواهـم انـداخـت شـایـد در سـاحـلـی دور خــــــــــاکـسـتـر لـحـظـه هـایـم الـهـام بـخـش شـعـر دخـتـری شـونـد کـه سـالـهـاسـت واژه هـایـش در گـلـو گـیـر کـرده انـد..
یآ،هر از چند گاه !نیآ دنیایم را آرامشم را سکون ِ اجباری روز هآیم را نریز بهم . . . که مجبور باشم مدیون باغچه شوم از بس ِ که خاکستر و دود مهمانش میکنم نیآ لعنتی